نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

؛ 

هر واژه ی  ناگفته ات، 

دنیایی از   غم_واژه هاست؛ 

خون می کند قلب مرا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۴ ، ۰۲:۰۶
آسیه سلطانی

دوم مهر امسال هم. گذشت... 

صبح که بیدار شدیم، صبحانه خورده، نخورده، رفتم سراغ بستن چمدان ها. 

ظهر، نماز که خواندیم، ناهار خورده، نخورده، 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۴ ، ۰۰:۴۶
آسیه سلطانی

 رعدی زدی؛ 

            بغضم ترک خورد؛ 
                                اشکم فروریخت.

اشکی که شد جاری به روی گونه هایم  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۴ ، ۰۰:۰۵
آسیه سلطانی

گاهی تمام وجودم، قلب می شود؛ 

برایت می تپد؛

و چشم هایم  نمودار  ضربانش را 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۳۷
آسیه سلطانی
حالش بد بود؛ چشم هایش را بست تا بخوابد؛ روی بالشی که پناه  
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۵۰
آسیه سلطانی
گفت:  «حالا که وسطای بهاره و مصرف برق عموم مردم، هنوز بالا نرفته، چرا میگن مشکل سوخت داریم؟!» 

محل ندادم. یک تکه از کیکی که سفارش داده بودم را، 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۱۷
آسیه سلطانی

اصلا نمی خواهم به آن روز فکر کنم...

همان روزی که نفس آقاجان وسط حیاط خانه بند آمد... 

همان روزی که پرده های اتاق مادرجان، دیگر کنار نرفتند... 

 مادرجان دوست داشت صبح که بیدار می شود، پرده ها کنار باشند و چشم هایش 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۲۶
آسیه سلطانی

به شکرانه ی اینکه نجات یافتم... خاطره را برایتان ارسال کردم.

جهت دیدن کلیپ با کیفیت بهتر دریافت  را لمس کن. 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۰۷
آسیه سلطانی

خدایا، این روزای آخر صفرم به خیر کن. 

خودت شاهدی که هرکدوم مون تو هر لباس و تیپ و شخصیتی که لازم بوده، خودمونو جا زدیم که آب تو دل کسی تکون نخوره.

آقا جان! ای امام رئوف! 

چشمای خیسِ مهتاب، موقع خداحافظی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۴ ، ۰۱:۵۷
آسیه سلطانی

منتظر است؛ 
منتظر که دست های بهاری ات،
با نوازشی آرام، 
برگ های خزان زده ی جانش 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۵۵
آسیه سلطانی