آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

زاویه دید (شعر سپید آسیه سلطانی)

شنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۱۷ ب.ظ

بسمک یا هادی

(همین امروز، تغییرش دادم) 

امتداد چشم هایت را که می گیرم، 

چیزی نمی بینم جز نور... 

کاش میدیدم آنچه را در ورای آن نور، به آن خیره شده ای!

کاش دستِ چشمانم را می گرفتی

و به دنیای دیدگاهت می بردی! 

هرچند که امروز، دست پروده ی بزرگت، این کار را کرده

و نه تنها مرا،

 که دست تمام دنیا را گرفته تا به تماشای زیبایی های دیدگاهت ببرد. 

و امروز می بینم تمام دنیا را که به آموزه های پیامبرگونه ات، رهسپار شده اند... 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۱۳
آسیه سلطانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی