بسمک یا انیس القلوب
گویی زمستان است...
هر روزِ من
هر شام من
هر هفته و هر ماه من
هر سال، بعد از سالِ من
در دوری از تابیدنت
بسمک یا انیس القلوب
گویی زمستان است...
هر روزِ من
هر شام من
هر هفته و هر ماه من
هر سال، بعد از سالِ من
در دوری از تابیدنت
بسمــــــک یا من لیس احد مثله
تا می توانی تو
سنگی بزن
بر این دلِ هردم شکسته
زخمی بزن
بر پاره های این جگر
بر چشم
بسم الله الذی هو علیم بذات الصدور
نمی خواهم نگاهت را
نمی خواهم که حتی لحظه ای، آنی، ببینم چشم پاکت را.
تو را از جانِ خود، من، دوست تر دانستم و این اشتباهم بود؛ می دانی؟!
نمی دانی...
تو را درکی نباشد
بســــــم الله الذی هو علیـــــم بذات الصــــــدور
نسیم زلال گلخانه ام تو بودی
وزیدی به روحم
مرا زنده کردی
تمام گلبرگ های پریشانِ