تولد من یا مرگ او؟ (دلنوشته آسیه سلطانی)
پنجشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ
دوم مهر امسال هم. گذشت...
صبح که بیدار شدیم، صبحانه خورده، نخورده، رفتم سراغ بستن چمدان ها.
ظهر، نماز که خواندیم، ناهار خورده، نخورده، سوار ماشین شدیم تا به سمت مشهد حرکت کنیم.
به نیمه ی راه رسیده بودیم که گوشی همراه مان زنگ خورد؛ خبری که شنیدیم، باورپذیر نبود.
باور نمی شد که با خاموش شدن شمع تولدم، شمع عزای دوستی قدیمی، روشن شود!
۰۴/۰۷/۰۴