از یاد رفته (شعر نیمایی آسیه سلطانی)
دوشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ
رعدی زدی؛
بغضم ترک خورد؛
اشکم فروریخت.
اشکی که شد جاری به روی گونه هایم
نام تو را حک کرد روی صورت من؛
این گونه من رسوا شدم از نقش نام تو
که افتاد
بر گونه هایم.
آوازه ام، پیچید در باد؛
آتش گرفت آنگاه قلبم،
از آنچه می گفتند مردم،
ازحسودان.
آتش گرفته قلبم و از تو گله دارم به تو؛
از سستی ات در گفتن حق؛
از اعترافی که نکردی تو به عشقم.
اینگونه شد آری
که خوابیدم به خاک و
بر سنگ قبرم
یاران نوشتند:
«از یاد رفته».