بسمک یا من لایخفی علیه شئ
خوش نوشتی واژه ها را یک به یک
خواندم و احساس کردم درد را
قطره قطره جای تو باریده ام
دست بر اوراق کاهی کتاب و
بــــــــــــسمک یا تــــــــــوّاب
بخشیدن از مردانگیّ تو نمی کاهد
بخشیده ای ناپختگی های مرا آیا ؟!
در انتظار پاسخی هستم
یک پاسخ باربط
یا پاسخی پیچیده در
بســـــــم الله الخــــــــالق
برگ های سبزِ این خیابان دراز
زرد شده
ریخته ست!
گوئیا پاییز است!
و من از اول مهر
با اناری در دست
منتظر
بسم الله الذی خلقنا من نفس واحده
تو را کشف کرده ام به تازگی
لابه لای سطرهای یک کتاب
لابه لای واژه های یک غزل
لابه لای قطره های
بسم الله الرحمن الرحیم
بر دشتِ سجاده نشسته ام
دست ها را مقابل صورت گرفته ام
تا نامت را در گوش خدا زمزمه کنم
ابرِ چشمانم بر دشت می بارد
دانه ی توکل را آبیاری می کند
و جوانه ی امید، از دامن دشت می روید
و من
مبهوتِ این آفرینش
سر بر خاکِ شُکر می سایم
اشکِ جاری، با تربتِ فرزندِ بوتراب
بسم الله الذی هو علیم بذات الصدور
نمی خواهم نگاهت را
نمی خواهم که حتی لحظه ای، آنی، ببینم چشم پاکت را.
تو را از جانِ خود، من، دوست تر دانستم و این اشتباهم بود؛ می دانی؟!
نمی دانی...
تو را درکی نباشد
بســــــــم ربنا
و صدای نمکین ات جانا
پاشید به گوش دل و از جاکندش.
چون زخمِ دل از صوتِ پُرآرامِ تو سوزید
در حوض خدا،
بســــم الله العــــــزیز
چون قاصدکی کوچک
می آید و می رقصد
تصویر تو در یادم
مهر تو به چشمانم.
چون بغض، فرو می دهم
بسمـــک یا من له العزت و الجبروت
هرچند که یوسف به دلِ مصر، عزیز است
لیکن تو به مصرِ دل یوسف، چه عزیزی!
هرچند زلیخا، رسوای همه مردم مصر است