آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

بوسه بر تربت (شعرنو آسیه سلطانی)

پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

بر دشتِ سجاده نشسته ام
دست ها را مقابل صورت گرفته ام
تا نامت را  در گوش خدا زمزمه کنم
ابرِ چشمانم بر دشت می بارد
دانه ی توکل را آبیاری می کند 
و جوانه ی امید، از دامن دشت می روید
و من
مبهوتِ این آفرینش
سر بر خاکِ شُکر می سایم
اشکِ جاری، با تربتِ فرزندِ بوتراب  می آمیزد 
و نسیم، آبستنِ عطر سیب می شود.
بوی سیب، عقلم را تسلیمِ عشق می کند
می خواهم خدا را ببوسم 
سر از سجده برمی دارم 
لب ها را به تربت می چسبانم
چشم ها می بارد 
و تربت، عطر سیب را به جامِ دل، می ریزد
مغناطیسِ تربت، لب ها را رها نمی سازد؛ 
به گمانم جانم با همین بوسه، از جسم بیرون خواهد آمد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی