بوسه بر تربت (شعرنو آسیه سلطانی)
پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۶ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
بر دشتِ سجاده نشسته ام
دست ها را مقابل صورت گرفته ام
تا نامت را در گوش خدا زمزمه کنم
ابرِ چشمانم بر دشت می بارد
دانه ی توکل را آبیاری می کند
و جوانه ی امید، از دامن دشت می روید
و من
مبهوتِ این آفرینش
سر بر خاکِ شُکر می سایم
اشکِ جاری، با تربتِ فرزندِ بوتراب می آمیزد
و نسیم، آبستنِ عطر سیب می شود.
بوی سیب، عقلم را تسلیمِ عشق می کند
می خواهم خدا را ببوسم
سر از سجده برمی دارم
لب ها را به تربت می چسبانم
چشم ها می بارد
و تربت، عطر سیب را به جامِ دل، می ریزد
مغناطیسِ تربت، لب ها را رها نمی سازد؛
به گمانم جانم با همین بوسه، از جسم بیرون خواهد آمد...
۰۳/۰۵/۱۸