هرچه واژه ها گسترده تر می شوند، باز هم نمی توان درد های این چند سال اخیر را با واژه، بر شانه های کاغذ گریست.
این روزها، وقتی باهم مواجه می شویم، نمی توانیم چیزی بگوییم؛
فقط دلمان می خواهد یکدیگر را بغل کنیم،
روی شانه های عزیزانمان اشک بریزیم و صدای
هرچه واژه ها گسترده تر می شوند، باز هم نمی توان درد های این چند سال اخیر را با واژه، بر شانه های کاغذ گریست.
این روزها، وقتی باهم مواجه می شویم، نمی توانیم چیزی بگوییم؛
فقط دلمان می خواهد یکدیگر را بغل کنیم،
روی شانه های عزیزانمان اشک بریزیم و صدای
بسم الله الرحمن الرحیم
دفتر بزرگ روزگار، ورق می خورد
به امروز می رسد؛
کودکانِ غزه
کشته می شوند؛
بی گناه.
بسم الله الرحمن الرحیم
خواب دیدم دختری را هر دو بالش سوخته
روی یک اسب پرنده، بال و یالش سوخته
گِرد آنها، خیمه ها آتش گرفته، یک به یک
دیدم آنجا دختری دیگر که شالش سوخته
تازه دامادی که قبلا