آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

مادری با دو فرزند هستم. 

کتاب را دوست دارم و از مطالعه لذت می برم. 

گاه می نویسم؛  می سرایم اندکی... 

همچنین کارآفرین در زمینه جشن ها و مراسم های ویژه کودکان هستم. 

الخلاصه...  به همینهاست که زنده ام.