آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

بسم الله النور 

دوستت دارمی به او گفت تا امتحانش کند. 

و او، خود را عقب کشید تا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۹
آسیه سلطانی

بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور 

دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت. 

به امید ویرایشی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۴
آسیه سلطانی

بســـــم الله الشـــــــاهد 

طفل،تشنه بود. 
تلذی می کرد؛همچون ماهیِ از آب دورافتاده.
صدای یاری خواستنِ بابا را که شنید، 
با گریه های مدام، پدر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۳ ، ۰۰:۱۷
آسیه سلطانی

__________ بدون تصویر __________

« تهوع» 

از کنار میزهای سلف سرویس رستورانِ معروف شهر، با حال بد رد شدند:  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۵۴
آسیه سلطانی