بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور
دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت.
به امید ویرایشی
بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور
دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت.
به امید ویرایشی
یا حرز من لا حرز له
وارد خانه که شد، او را بغل کرد. لب را بر گونه های «سلما» سایید و او را بوسه باران کرد. از دلتنگی گفت. از اینکه چقدر زندگی در دوریِ او، برایش سخت است. از روزگار نالید. از اینکه زمانه، زن و فرزندش را از او
بسم الله النور
«آیا می شود امری را خواست، و ابزار و ملزوماتش را نخواست؟»
در حال بحث درمورد داستان «ماده گرگ» بودیم که لابه لای تمام حرفها، استاد، این جملات را بیان کرد. عده ای مثل عکس العمل های همیشگی شان در فضای مجازی، اصلا به روی خود نیاوردند، عده ای، توضیح خواستند و عده ای هم
بســــم ربــــــنا «الله»
ترس را زیرخاکِ حاصلخیزِ امید، دفن کن.
باآبِ جرأت، آبیاری اش کن.
از نورِ بیانِ حقیقت،