آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

ابزارِ لازم

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ

بسم الله النور 

«آیا می شود امری را خواست، و ابزار و ملزوماتش را نخواست؟»  

در حال بحث درمورد داستان «ماده گرگ» بودیم که لابه لای تمام حرفها، استاد، این جملات را بیان کرد. عده ای مثل عکس العمل های  همیشگی شان در فضای مجازی، اصلا به روی خود نیاوردند، عده ای، توضیح خواستند و عده ای هم  تراوشات ذهنی شان را بیرون ریختند. 

چند هفته گذشت.  

و اینک من درحال دیدن فیلم هری پاتر ،  سخن استاد، در ذهنم زنگ می زند. 

آدم های عمیق اصولا اینگونه هستند. یک جمله که می گویند، باید همان را بگیری و در گنجینه ی دل و عقلت، نگه داری،  تا روزی معنای واقعی اش را با تمام وجود، لمس کنی. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی