مسافرم؛
مسافر جاده ی تنهایی؛
غنچه ای درحال شکفتن را در آغوش گرفته ام؛
گلبرگ های حساسش را نوازش می کنم،
و باران اشک هایم را در مسیر شکفتنش،
می چکانم...
از کنار رودی گذر می کنم
و به یاد می آورم
بسم الله النور
«آیا می شود امری را خواست، و ابزار و ملزوماتش را نخواست؟»
در حال بحث درمورد داستان «ماده گرگ» بودیم که لابه لای تمام حرفها، استاد، این جملات را بیان کرد. عده ای مثل عکس العمل های همیشگی شان در فضای مجازی، اصلا به روی خود نیاوردند، عده ای، توضیح خواستند و عده ای هم