نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

هر سفری را همسفری باید (شعر سپید آسیه سلطانی)

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ

مسافرم؛

مسافر جاده ی تنهایی؛

غنچه ای درحال شکفتن را در آغوش گرفته ام؛

گلبرگ های حساسش را نوازش می کنم،

و باران اشک هایم را در مسیر شکفتنش،

می چکانم...

از کنار رودی گذر می کنم

و به یاد می آورم  که گذرعمر را از یاد برده ام.

آرام آرام،

خنکای سایه ای، گونه هایم را می نوازد؛

این سایه، از کیست؟

سایه ی چیست؟

در جستجویش

سر را سوی آسمان بلند می کنم؛

ابری سپید، بر فرازم ایستاده؛

ابری تازه-بالیده،

چقدر آشناست!

لبخندی می زند و هویتش آشکار می شود.

بلوغ را در تک تکِ سلول های وجودش، می بینم،

و می خواهم بر سایه اش تکیه زنم،

لیکن، مسافر را با تکیه گاه چه نسبتی است؟!

باید بروم؛

باید غنچه ی نوشکفته را به ابر بسپارم و راهی شوم.

مسافرم؛

مسافر جاده ی تنهایی؛

و این سفر را همسفری باید از جنسِ رفتن؛

می دانم که هست؛

چشم هایم را به دور دست می دوزم، 

ولی... او را نمی بینم. 

مسافرم؛

مسافر جاده ی تنهایی؛ 

چه دشوار است طیّ این مسیر، بدون راهنما! 

کجایی ای چراغدارِ مهربان؟! 

مرا از نورت بی نصیب نگذار... 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی