آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید وصال» ثبت شده است

بســـــــــــــم الله النــــــــــــــور 

... می آید آن فردا
می آید آن فردای ما؛ آری... 
با بودنت پُر می شود ناگاه
خالی ترین قسمت 
از جمله های 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۳ ، ۰۳:۱۳
آسیه سلطانی

بســــــمک یا محیی و یا ممیت 

خوش آمدی!
با دست هایی تشنه 
و نگاهی خسته! 

برای دست هایت، پاسخی جز زخم های دلم ندارم

که مرهمی جز نوازشت ندارند. 
و برای نگاهت
فقط اشک، آورده ام. 
بنشین روبه رویم و 
قطره قطره اش را

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۲۹
آسیه سلطانی

بســــــم الله النــــــــور 

ای چشم مرا روشنی از نورِ وجودت
ای راه مرا راستی از راه-نمودت 

این قلب، به سلولِ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۲ ، ۰۹:۵۹
آسیه سلطانی