خبرنگار (شعر سپید مقاومت از آسیه سلطانی)
ناگهان سوخت وسایل کارش
موتورِ کنارِ چادرها،
میکروفون،
ضبط صوت،
دفترچه،
عکس های ذخیره روی لپ تاپش.
موشکی که موتور را نشانه گرفت،
هرچه آنجا بود را سوزاند:
جلیقه ی جامانده روی موتور
کیف کوچکش،
نوشته های دستیِ او،
قرآنِ کوچکِ همیشه همراهش،
عکس همسر و سه ساله دخترشان،
همگی آتشی شد که بر دلش افتاد؛
شعله زد،
زبانه کشید،
جگر خونین خبرنگار را، سوزاند.
این طرف، وسایل او بود؛
آن طرف، تک و تنها بود خودش؛
دستنوشته هایش این طرف می سوخت،
آن طرف، شرحه شرحه می شد جگرش.
همچنان که در دلش غوغا بود،
ناگهان ترکشی آمد
سر سبزِ او را زمین انداخت؛
جانش از جسم، چون جدا می شد،
قلم از جیب او، افتاد.
خون او که روان بود روی زمین
به قلم چون رسید، جوش آمد؛
جوهر سرخش را به قلم بخشید
قلم از درد، به خروش آمد:
« ای کسی که از اهالی قلمی!
اگر از بیداد و ظلم، بیزاری
بایدت سوی حق، گام برداری.
برخیز و قلم را از زمین بردار
با قطره های خونِ هرچه شهید
داستانی از مقاومت بنگار...