آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عاشقانه» ثبت شده است

فرزند پائیزم 

جاریست در رگ های من «مِــهر» و

همسایه ی همسایه ام،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۰۵
آسیه سلطانی

و چقدر نکته فرمودند آقا... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۱۶
آسیه سلطانی

(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم) 

ابرهای پراکنده کجا و 
آسمان آفتابی کجا؟! 
خورشید می تابد و 
اشک های جاری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۵۸
آسیه سلطانی

بســــــم الله النــــور

چه شد که برق نگاهت،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۳ ، ۰۱:۲۸
آسیه سلطانی

بسمــــــک یا من لیس احد مثله 

تا می توانی تو

سنگی بزن

بر این دلِ هردم شکسته 

زخمی بزن

بر پاره های این جگر

بر چشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۳ ، ۲۳:۱۷
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

با سکوت، آتش زدی جان مرا 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۳ ، ۰۰:۰۵
آسیه سلطانی

بسم الله الذی خلقنا من نفس واحده 

تو را کشف کرده ام به تازگی 

لابه لای سطرهای یک کتاب 

لابه لای واژه های یک غزل 

لابه لای قطره های

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۳ ، ۲۲:۰۱
آسیه سلطانی

 

بسم الله النور 

مرا خُماری کشت
مرهمی نداری تو؟
نوشته ای؛ 
سخنی؛ 
رازی از پرده، بیرون ریز! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۰
آسیه سلطانی

بسم الله النور

هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته 
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۴
آسیه سلطانی

بسم الله الذی هو علیم بذات الصدور 

نمی خواهم نگاهت را 
نمی خواهم که حتی لحظه ای، آنی، ببینم چشم پاکت را. 
تو را از جانِ خود، من، دوست تر دانستم و این اشتباهم بود؛ می دانی؟! 
نمی دانی... 
تو را درکی نباشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۳ ، ۱۳:۴۳
آسیه سلطانی