(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم)
ابرهای پراکنده کجا و
آسمان آفتابی کجا؟!
خورشید می تابد و
اشک های جاری
بسمــــــک یا من لیس احد مثله
تا می توانی تو
سنگی بزن
بر این دلِ هردم شکسته
زخمی بزن
بر پاره های این جگر
بر چشم هایی که
تا مدتی نه چندان دور
خواهد شود بسته...
تا ابد بسته...
*****
آری بیا و این مچاله کاغذِ دل را
به دستت گیر؛
آنگاه
آرام و آهسته،
وا کن گره ها را.
آری بیا و
تا توان داری، گره بگشا و
با قطره های خونِِ زخم واژگان خود،
تو غوغا کن...
بسم الله الذی خلقنا من نفس واحده
تو را کشف کرده ام به تازگی
لابه لای سطرهای یک کتاب
لابه لای واژه های یک غزل
لابه لای قطره های