اصلاحیه: این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب
بسم الله الذی هو مدبر الامور
زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم! هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر!
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،
بسم الله الرحمن الرحیم
دفتر بزرگ روزگار، ورق می خورد
به امروز می رسد؛
کودکانِ غزه
کشته می شوند؛
بی گناه.
بســـم رب الشـــــهداء و الصدیقــــــــین
بسم الله النور
یادم نمی رود شب های جمعه اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را؛ آن زمان سنم حدود ۸ و ۹ و نهایتا ۱٠ سال بود. یادم نیست کدام شبکه تلویزیون و چه ساعتی از شب جمعه بود که صدای حاج صادق آهنگران، در حال خواندنِ مثنوی شهادت، نگاه مان را جذب تلویزیون می کرد:
«سبکباران خرامیدند و رفتند؛ مرا بیچاره
بسم رب الشهداء و الصدیقین
این روزها می نویسم اما نمی توانم منتشر کنم.
به جایی رسیده ام که اگرچه حرف زیادی برای گفتن دارم، اما نشرش، بی، فایده است. چراکه آنچه در این دوران فراوان است، سخن و نوشته است
بــــــسم الله النور
شعری که در ادامه کلیپ خوانش آن، می آید، غزلی زیبا از اسناد قیصر امین پور است که ارزش واقعی تصمیم گیری و انتخاب شــهادت یا همان مرگ سرخ را، هنرمندانه به تصویر می کشد. همان چیزی که ما امروزه در مردم غزه، درحین مقاومت شان شاهد هستیم.
باری... تصمیمات بزرگ، از انسان هایی با روح بزرگ،
نکته: شعری که پس از پنج مرتبه اصلاح، تقدیم نگاه تان می شود.
بســــــــــم الله النـــــــــور
پر زدی تا بوستانِ آسمان ها را ببینی
خواستی از دامن رنگین کمان، گل را بچینی
پر گشودی تک تکِ گلبرگ ها را ناز کردی
با قناری ها چه خوش آواز را آغاز کردی
شور بخشیدی صبا را