گاهی تمام وجودم، قلب می شود؛
برایت می تپد؛
و چشم هایم نمودار ضربانش را
برملا می کند .
برای نداشتنت، غصه می خورد؛
درد می گیرد، و می خواهد بایستد.
.
اکنون اینگونه ام...
گاهی تمام وجودم قلب میشود
راهی کویر داغ نگاهت میشود
با پشته ای از خار باز میگردد
اما خوار نمی شود .
تشنه به سوی چشمۀ چشمان زلالت می رود
اما ذلیل نمی شود ...
دیروز دیدم شعر سپیدت را .
همین دو خط را نوشتم
اما گویا دیروز بیان دچار اختلال شده بود .
ارسال نشد .
دوباره امروز آمدم .
اگر چه سپید چی نیستم
اما شعرت به دلم نشست
با آرزوی بهترینها .
گاهی تمام وجودم قلب میشود
راهی کویر داغ نگاهت میشود
با پشته ای از خار باز میگردد
اما خوار نمی شود .
گاهی تمام وجودم قلب میشود
تشنه به سوی چشمۀ چشمان زلالت می رود
اما ذلیل نمی شود ...
دیروز دیدم شعر سپیدت را .
همین دو خط را نوشتم
اما گویا دیروز بیان دچار اختلال شده بود .
ارسال نشد .
دوباره امروز آمدم .
اگر چه سپید چی نیستم
اما شعرت به دلم نشست
با آرزوی بهترینها .