معامله (داستانک امام رضایی آسیه سلطانی)
خدایا، این روزای آخر صفرم به خیر کن.
خودت شاهدی که هرکدوم مون تو هر لباس و تیپ و شخصیتی که لازم بوده، خودمونو جا زدیم که آب تو دل کسی تکون نخوره.
آقا جان! ای امام رئوف!
چشمای خیسِ مهتاب، موقع خداحافظی همه ش جلو چشامه. خیلی دلش هوای شما رو کرده. خودتون باخبرید که از وقتی زنم شده، یه مسافرت سه روزه هم نتونستم بیارمش پابوس تون.
چی بگم که شرمنده ی مرامِ ملکه ی خونه م هستم.
خودش میگه، آدم وقتی به یه سرباز گمنام امام زمان، بله میگه، با خدا معامله می کنه؛ پس باید چشماشو روی خیلی چیزا ببنده...
✍🏻آسیه سلطانی
***********************************************************
پی نوشت ها:
1️⃣ معرفی مجموعه داستانک های «چند قدم مهربانی»:
در هر قسمت، دل-گویه های فرضیِ یکی از افراد حاضر در تصویر است، که زائرین پیاده امام رئوف هستند. هرچند که فعلا در وبلاگ، تصاویر آپلود نمی شوند.
2️⃣ درمورد مجموعه «چند قدم مهــــربانی» بیشتر بدانیم:
رگ هایی که عشق محمد و آل او (ع) در آنها جریان دارد، به هنگام، خونشان به جوش می آید و روح شان، افسار تن را به دست می گیرد.
این است که محبین امام حسین (ع) جذب مشایه می شوند و آنان که بار سنگینِ جاماندن بر دوش دارند، راهی مشهد الرضا (ع) ...
چند شبی است که با جمعی از دوستان، به دعوت اساتید بزرگوار در نشست های هفتگی «عصر داستان» مشغول نوشتن شده ایم؛
کاری است مناسبتی؛ به بهانه ی شهادت امام رئوف در آخر ماه صفر.
هرشب عکسی از زائرین پیاده ی امام رضا علیه السلام که در سال های پیش گرفته شده، برایمان به اشتراک می گذارند و از ما منولوگی از زبان یکی از حاضرین در عکس می خواهند.
قطعا آنچه ما می نویسیم، ظاهرا فقط داستان است و واقعیت ندارد؛ لیکن کدام داستان است که ریشه در واقعیت نداشته باشد؟!
آن هم در تجربه هایی که هریک از ما در طول زندگیمان، از محبت اولیای الهی دریافت کرده و می کنیم.
قرار است از بین این داستان های کوتاه، ۸ داستان برگزیده، تبدیل به پادکست شده، از، رادیو زائر پخش شود.
نمی دانم نوشته های من چنین افتخاری را خواهند داشت یا نه.
اما چون لطف هرنوشته، به خوانده شدن است، برای شما همینجا، برخی را به اشتراک خواهم گذاشت ان شاءالله.
✍🏻 #آسیه_سلطانی