آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

دفتر دل (شعر نو آسیه سلطانی)

يكشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۴ ب.ظ

بسم الله النور

هزاران حرف ناگفته
هزاران فکر آشفته 
هزاران حسرتِ مانده
هزاران شعرِ ناخوانده
بر این صفحه 
بر این دفتر
بر این دل، سخت جامانده. 
نمی یابم من آن زرین قلم را
تاکه بنْویسم 
تمامِ آنچه شد انبار درفکرو 
چو آواری بر این ویرانه دل،
ناگه فرود آمد.
چه بنْویسم از این عشقی 
که بر دل
حسرتش مانده؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی