آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آسمان» ثبت شده است

(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم) 

ابرهای پراکنده کجا و 
آسمان آفتابی کجا؟! 
خورشید می تابد و 
اشک های جاری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۵۸
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

اینجا را از کودکی می شناختم؛

ولی هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که

در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است. 

زمین 

آسمان 

آب 

هوا

و حتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۲۶
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

پرنده، به قفلِ قفس خیره مانده؛ 

در آرزوی پر کشیدن است. 

جوجه هایش از تخم درآمده اند؛

به قصدِ آزادی، پرواز را

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۱۴
آسیه سلطانی

بسم الله الرحمن الرحیم 

«مَرَجَ البحرَینِ یّلتقیان»  سوره مبارکه الرحمن

پایانِ دریا را نخواهی یافت! 

بنگر... 

تا چشم کار می کند،

آب می بینی و آب؛ 

چه، گاهِ آشفتگی که موج می زند 

و نزدیک است خود را

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۳ ، ۰۱:۴۲
آسیه سلطانی