آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

اشک خورشید (شعر سپید آسیه سلطانی)

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم) 

ابرهای پراکنده کجا و 
آسمان آفتابی کجا؟! 
خورشید می تابد و 
اشک های جاری  بر گونه هایم، 
همچو الماس می درخشند. 
انبوهِ واژه ها از جام دل لبریزند؛ 
بهانه ای می جویم تا تمام شان را 
در گوش خورشید، نجوا کنم... 
اما چگونه؟ 
خورشید کجا و من کجا؟!  
شمسِ آسمان کجا و 
این تن خاکی کجا؟! 
فاصله ها را توانِ  نَوَردیدن  نیست... 
با حسرت، به پرتوِ نورش خیره می شوم؛
که دست نوازشی است بر سر ابرهای کوچک و بزرگ. 
در دل آرزو می کنم که 
ای کاش من هم ابری بودم در آسمان؛
درست کنار خورشید، 
تا چشم به چشمانِ پرمهرش می دوختم و
ساعت ها با او سخن می گفتم... 
مبهوت آسمانم، 
چشمم کبوتری را شکار می کند
گویا هدف فرود آمدنش، من هستم. 
می آید و می آید تا به من می رسد؛ 
روی شانه  راستم می نشیند.
قلبم به طپش می افتد. 
گویی کبوتر، پیامی دارد!
شاید هم مأمور شده تا پیام رسانم به خورشید باشد!  
نمی دانم... 
اما مشتاقانه  
ناگفته ها را  آرام آرام، 
برایش نجوا می کنم؛ 
 او، کبوتری عادی نیست. 
حرف هایم را گوش می دهد؛ 
با اشک هایم، اشک می ریزد 
و به امیدهایم با چشمانش، لبخند میزند.
بال سپیدش را به سمت چشمانم می آورد
اشک هایم را پاک می کند 
و به مقصد آسمان، 
به سوی خورشید، 
اوج می گیرد... 
رد پروازش را می گیرم.
به خورشید که می رسد، 
تمام آنچه  برایش گفته ام را 
در گوشش، زمزمه می کند... 
و خورشید، 
آرام آرام، 
ابرهای تیره را،
از سطح آسمان، جمع می کند و 
به سوی خود می کشد. 
تا خود را  پشت آنها، 
پنهان نماید! 
دلِ آسمان می گیرد؛ 
ابرها می بارند...
اما... نه؛
این باران، 
از گریه ابرها نیست؛ 
بارانیست که از چشمانِ گرم خورشید، 
بر گونه هایم می ریزد 
و هرمِ عاشقانه هایش، 
صورتم را می سوزاند. 
گویی خورشید هم به پشت ابر پناه برده است 
تا همگان، باران را از ابر بدانند، 
نه از سوختنِ او در آتش عشق...
◽◽◽◽◽
خورشید می تابد و 
اشک هایش بر روی گونه هایم 
همچمو الماس می درخشند...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی