آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

در انتظار پرواز (شعر سپید آسیه سلطانی)

جمعه, ۵ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۱۴ ب.ظ

بسم الله النور 

پرنده، به قفلِ قفس خیره مانده؛ 

در آرزوی پر کشیدن است. 

جوجه هایش از تخم درآمده اند؛

به قصدِ آزادی، پرواز را با آنها تمرین می کند. 

نگرانِ جوجه ی کوچک است که ناگاه قفل قفس باز می شود. 

گاهِ پرواز رسیده انگار! 

نکند فرصت از دست برود!

هرچند بالی زخمی از روزگار دارد،

اما خود و جوجه هایش را به خدا می سپارد... 

در قفس باز است... 

سه پرنده درحال پروازند

و از قفس دور و دورتر می شوند... 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی