رستاخیز (شعر سپید آسیه سلطانی در پاسخ شعری از مرتضی شمس آبادی)
بسم الله الرحمن الرحیم
«مَرَجَ البحرَینِ یّلتقیان» سوره مبارکه الرحمن
پایانِ دریا را نخواهی یافت!
بنگر...
تا چشم کار می کند،
آب می بینی و آب؛
چه، گاهِ آشفتگی که موج می زند
و نزدیک است خود را در خود، غرق کند!
و چه، گاهِ آرامش، که نسیمِ برخاسته از آن،
رخسارت را می نوازد!
و تو همراه با این نوازندگی،
ترانه های نانوشته ی امید را
بر صفحه ی روانِ دریا، جاری می کنی...
و دوباره بنگر...
نخست به دریا و سپس به آسمان.
و از انعکاسِ تصویر دو آینه که رو به روی یکدیگر
دل را به تماشا سپرده اند،
حیرانِ این بی نهایت شو...
اکنون دریافتم که
برای پیوستن به آسمان،
نباید به دریا زد.
باید سر را فرود آری،
قطره قطره،
خود را از چشم خود، بچکانی
و با دریا یکی شوی،
تا در آینه ی آسمان،
بی نهایت را به دیدن بشینی...
____________________________________________________________
پی نوشت:
شاید شعر «مقبره» سروده ی آقای مرتضی شمس آبادی را ده ها بار خوانده یاشم. توصیفات بی نظرش از ناآرامی و تلاطم دریا، مرا با خود به لابه لای موج ها کشانید. چنانچه به یادآوردم لحظه ای از کودکی را که برای چند ثانیه زیر آبی رفتن را تجربه کردم؛ آن هم در آب دریای عمان! دست های جستجوگرم برای نجات، خود را به شانه های مریم جانِ قدبلند رساندند و او مرا بالا کشید.
آری زندگی تفسیری است که غرق شدن ها و تقلاکردن ها برای نجات؛ اینکه کدامیک برای مان رقم بخورد، وابسته به بسیاری از امور کوچک و بزرگ دیگری است که با نیت و عمل ما گره خورده اند...
پروردگارا در دریای متغیر زندگی، با کشتی نجاتت ما را به نزد خود، برسان.
______________________________________________________
لینک شعر «مقبره» سروده ی دکتر مرتضی شمس آبادی را در قسمت پیوندهای روزانه قرار داده ام.