آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

تفاوت (دل نوشته آسیه سلطانی)

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۲۶ ب.ظ

بسم الله النور 

اینجا را از کودکی می شناختم؛

ولی هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که

در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است. 

زمین 

آسمان 

آب 

هوا

و حتی کبوترهایش. 

آری...  اینجا همه چیزش، مهمان نوازی است.

وقتی پایت را بر زمینش می گذاری، حس رهایی به سراغت می آید. 

بر زمین که می نشینی،  فرش های آبی اش تو را به آسمان آبی می برد؛ 

درست مثل قالیچه ی سلیمان. 

در حیاطش که قدم می زنی،  صدای آب،  جانت را سیراب می کند. 

آنچنان که دوست داری روحت را در حوض سپید سنگی اش شستشو دهی. 

هوای اینجا اعتیاد آور و مست کننده است. 

چنان مست می شوی که گذر زمان را نمی فهمی 

و چنان معتاد، که هنوز نرفته، می خواهی برگردی.

چه دارد اینجا که اینقدر خاص است؟!  

نمی دانم. 

اما این را دریافته ام که در و دیوار حرم هم، زنده اند و دل شان به  ولایتِ عشق، گره خورده. 

شاید دلیل این همه حس خوب، همین باشد. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی