
بســـــم الله الشـــــــاهد
طفل،تشنه بود.
تلذی می کرد؛همچون ماهیِ از آب دورافتاده.
صدای یاری خواستنِ بابا را که شنید،
با گریه های مدام، پدر را جستجو نمود.
آغوش او، کافی بود تا بی آبی را از یاد ببرد.
چه نسبتی است میانِ
ماهی، آب و فراموشی؟!
یک «عبارت» این میان، گم شده!
پیدایش کردم: « آغوش آرام پدر »!