آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

قدردانی ( شعر نیمایی آسیه سلطانی)

شنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ

بسمک یا من لایخفی علیه شئ 

خوش نوشتی واژه ها را یک به یک 

خواندم و احساس کردم درد را 
قطره قطره جای تو باریده ام 
دست بر اوراق کاهی کتاب و اشک از چشمم روان
من به جای دست هایت
واژه های شعر را بوسیده ام 

______________________________________________

پ. ن: دست بوسی کمترین کاری است که می توان برای یک نویسنده، استاد، شاعر, تصویرگر و هرعزیزی که دلش برای فرزندان ایران همیشه در تپش است، انجام داد. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی