آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واژه» ثبت شده است

بسمک یا من لایخفی علیه شئ 

خوش نوشتی واژه ها را یک به یک 

خواندم و احساس کردم درد را 
قطره قطره جای تو باریده ام 
دست بر اوراق کاهی کتاب و

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۳ ، ۲۲:۴۲
آسیه سلطانی

بســـــــــم الله الکافـــــــی 

چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها

هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۲
آسیه سلطانی

بسمــــــک یا رئوف یا رحیـــــــم

«تو برام مهمی» 
روی تخت بیمارستان نشسته بود. قطره های عرق روی پیشانی اش برق می زد. صدای تپش قلبش را می شنید. موهای فر خورده ی او  از روسری بیرون ریخته و نگاهش 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۴۳
آسیه سلطانی