آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

بســــم الله الرحمن الرحیم 

گاه می خواهم که سر

 بر روی زانویت نهم

دست خود را روی موهایم بلغزانی و من 

بوسه بر دستت زنم 

ناگهان در پاسخی از سوی تو 

بوسه بارانی شوم

قند ریزد روی قند... 

♡♡♡

گاه می خواهم در آغوشم بگیری 

تنگِ تنگ 

تا به روی شانه هایت، سر گذارم 

هم بگریم 

هم بگریی 

اشک مان در هم بیامیزد 

نمک روی نمک... 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی