آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

بهانه ی بودن (شعر سپید آسیه سلطانی)

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۳:۳۵ ب.ظ

بســـــــــــــــم الله النــــــــــــــــــور 

از آهنگ آمیختن واژه هایت
نطفه شعر در وجودم بسته شد. 
ابر دل را آبستنِ باران نمودی
تا در نبودت فقط ببارد... 
بارید و بارید و فقط بارید. 
دانه ی شعرم جوانه زد
غنچه داد
گاهِ گشایشِ گلبرگ هایش، 
عطرت تمام باغ را فرا گرفت. 
تمام هستی ام، شبنم شد 
و روی گلبرگ های خاطراتت نشست. 
نزدیک است از روی گلبرگ ها بلغزم! 
دریابم که افتادن و ماندنم را سبب، تویی...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی