آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

زنده ام کن

جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۲۹ ق.ظ

بســــــمک یا محیی و یا ممیت 

خوش آمدی!
با دست هایی تشنه 
و نگاهی خسته! 

برای دست هایت، پاسخی جز زخم های دلم ندارم

که مرهمی جز نوازشت ندارند. 
و برای نگاهت
فقط اشک، آورده ام. 
بنشین روبه رویم و 
قطره قطره اش را در شیشه ی زلال دلت، ذخیره کن
تا پس از من
اگر چشمانت خشکید
شیشه ی دل را بگشایی 
و از آنچه ذخیره داشته ای
بهره گیری...

فقط حواست باشد که هُرم اشک ها

دلت را نسوزاند

که حاصلِ ذوبِ تمام هستی ام در گرمای آتشین فراق  توست. 

حیف که دیر آمدی... 

کاش مهر وجودت، پاییزم را اردیبهشتی می کرد

و بهارم دوباره آغاز می شد 

آری... دستان گرمت، برف های یخ زده بر شیشه ی ترک خورده ی تنهایی ام را آب می کند 

و به تپش هایم فرصتی دوباره می دهد 

هرچند کوتاه 

اما عمیق... 

بیا و زنده ام کن... 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی