تمام آرزوی یک ماهی (شعر سپید آسیه سلطانی)
سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۶ ق.ظ
جزر و مد دریای متلاطم زندگی،
این ماهیِ کوچک را به همه جا کوبیده و
جانش را به لب رسانده است.
او دیگر دریا را نمی خواهد،
که آغوش تو،
دنیایی امن و بی انتها، برای اوست؛
کافیست دستهایت را باز کنی،
ماهی را به بر گیری و
وجودش را از حس امنیت، اشباع کنی؛
و او، باران شوق و دلتنگی اش را
روی کوه شانه هایت ببارد؛
حال می توانی خلقت دوباره ی دریاچه ای به عمق بغلت را
شاهد باشی...
آری اینگونه است...
وقتی تمام آرزوی یک ماهی باشی،
در کنارت زنده می ماند،
زندگی می کند،
و برایت زندگی می آفریند!
نگاهش کن؛
دهان کوچکش را باز و بسته می کند.
ماهی با زبان بی زبانی اش، تو را می خواند،
حتی بدون واژه ای به کوتاهی «آب»...
۰۴/۰۷/۱۶