آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

و چقدر نکته فرمودند آقا... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۱۶
آسیه سلطانی

 نمیدانم چرا؟!  اما 

شریک یاد مادر در دلم هستی. 

تو می دانی چرا از جشن مادر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۵
آسیه سلطانی

(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم) 

ابرهای پراکنده کجا و 
آسمان آفتابی کجا؟! 
خورشید می تابد و 
اشک های جاری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۵۸
آسیه سلطانی

اصلاحیه:  این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب

بسم الله الذی هو مدبر الامور 

زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم!  هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر! 
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۳
آسیه سلطانی

بســــم الله الرحمن الرحیم 

گاه می خواهم که سر

 بر روی زانویت نهم

دست خود را روی موهایم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۵۷
آسیه سلطانی