(شعری که قبلا سروده بودم، کمی تأمل کرده و اصلاح نمودم)
ابرهای پراکنده کجا و
آسمان آفتابی کجا؟!
خورشید می تابد و
اشک های جاری
اصلاحیه: این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب
بسم الله الذی هو مدبر الامور
زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم! هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر!
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،