نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب با موضوع «نثرها» ثبت شده است

دلم را قفل و کلید، تویی...
سرمای دلواپسی ام را
با هُرمِ نفَسی، گرما بده. 
سکون قلبم را 
با تپشِ واژه ای
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۴ ، ۲۳:۲۹
آسیه سلطانی
شب؛ 
آسمان؛ 
گل؛
ابر؛ 
درخت؛ 
ماه؛ 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۷
آسیه سلطانی

برای اینکه از من عبور کنی؛  

پایت را

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۳۹
آسیه سلطانی
ساده آمدی. 
ای کاش رفتنت اینقدر
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۲۸
آسیه سلطانی

گفتی مزن حرفی تو از دیروز؛
امروز، اما من
با واژه هایت سوختم،
دم بر نیاوردم؛
آتش زدی جانم
سوزاندی و خاکسترم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۱۸
آسیه سلطانی

بسم الله الهادی

هشت سال از تولد پسر می گذشت. و هرسال پدر و مادرش، فرسنگ ها از یکدیگر فاصله می گرفتند. از نوع برخورد آنها 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۴۵
آسیه سلطانی

اصلاحیه:  این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب

بسم الله الذی هو مدبر الامور 

زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم!  هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر! 
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۳
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

دوستت دارمی به او گفت تا امتحانش کند. 

و او، خود را عقب کشید تا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۹
آسیه سلطانی

بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور 

دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت. 

به امید ویرایشی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۴
آسیه سلطانی

بسم الله النور 

اینجا را از کودکی می شناختم؛

ولی هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که

در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است. 

زمین 

آسمان 

آب 

هوا

و حتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۲۶
آسیه سلطانی