گفتی مزن حرفی تو از دیروز؛
امروز، اما من
با واژه هایت سوختم،
دم بر نیاوردم؛
آتش زدی جانم
سوزاندی و خاکسترم
گفتی مزن حرفی تو از دیروز؛
امروز، اما من
با واژه هایت سوختم،
دم بر نیاوردم؛
آتش زدی جانم
سوزاندی و خاکسترم
أعــــوذ بالله من قــــــلبک
اشک است که آرام
می ریزد از این پنجره ی چشمِ امیدم
حاشا نشوی دور
باران هم اگر