بسمــــــک یا رئوف یا رحیـــــــم
«تو برام مهمی»
روی تخت بیمارستان نشسته بود. قطره های عرق روی پیشانی اش برق می زد. صدای تپش قلبش را می شنید. موهای فر خورده ی او از روسری بیرون ریخته و نگاهش
بسمــــــک یا رئوف یا رحیـــــــم
«تو برام مهمی»
روی تخت بیمارستان نشسته بود. قطره های عرق روی پیشانی اش برق می زد. صدای تپش قلبش را می شنید. موهای فر خورده ی او از روسری بیرون ریخته و نگاهش