آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

نسیم جان بخشِ جان سِتان (شعر نو آسیه سلطانی)

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

بســــــم الله الذی هو علیـــــم بذات الصــــــدور 

نسیم زلال گلخانه ام تو بودی 
وزیدی به روحم 
مرا زنده کردی 
تمام گلبرگ های پریشانِ  دل را 
به دستِ توانای خود، شانه کردی 
چو مهمانِ لب های من شد دو دستت 
چرا اخم کردی و دستت کشیدی؟! 
من آخر به تو زنده بودم
تو رگ های بی جانِ وجودِ من را

به طوفانِ سخت دوری، بریدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی