آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

...تر از دریا

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۲۶ ق.ظ

بســــم الله النــــور 

ز آن روز که آموختی ام شعر و ادب را 
آن روز که در چشم تو دیدم، آرامش دریا 
آن روز که پاکیّ و زلالیِ نگاهت 
جاری شد و لبخند نثارید به عمقِ دل دریا
آن روز که از وردِ زبانت، 
هر واژه که افتاد 
غلطید و بغلطید و بزد غلط بر دامنِ دریا 
آن روز که اشکت 
از عمقِ دلِ ابر فروریخت به دریا 
آن روز که دستت
بر موج نشست و
آرام نمود آن دل طوفانی دریا 
فهمیدم و فهمیدم و دریافتم از تو 
آن معجزه ی روح بلندت 
که درکش ننموده است بنی آدم و دریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی