آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

سکوت می کنم (آسیه سلطانی)

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۵۲ ب.ظ

بسم الله الصبـــــــــور 

سکوت را دوست دارم. آرامش را به همراه دارد. 

لیکن دوست تر دارم آن لحظه را که صدای تو، سکوت را می شکند و این تنها چیزی است که در شلوغی ها، آرامم می کند:  

صدای آرامت 

نگاه مهربان و پرسشگر ات 

و لبخندی که می زنی و در کسری از ثانیه تمام می شود. 

کاش صدای گرفته ام که حاصل غم های این روزهاست را می توانستم از تو پنهان کنم. 

اما...  نمی شود که نمی شود...

آیا روزی خواهد رسید که شادیِ دیدن دوباره ات، مرهمی شود بر زخم های صدایم؟! 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی