نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا کافیست» ثبت شده است

حالش بد بود؛ چشم هایش را بست تا بخوابد؛ روی بالشی که پناه  
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۵۰
آسیه سلطانی

اصلا نمی خواهم به آن روز فکر کنم...

همان روزی که نفس آقاجان وسط حیاط خانه بند آمد... 

همان روزی که پرده های اتاق مادرجان، دیگر کنار نرفتند... 

 مادرجان دوست داشت صبح که بیدار می شود، پرده ها کنار باشند و چشم هایش 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۲۶
آسیه سلطانی

وسط جلسه شعر بود که گفت:  «میاید بریم نماز بخونیم؟!» گفتم:  «کجا؟»  گفت:  همین بغل ساختمونِ حوزه هنری، یه مسجده.» گفتم:  «بریم». جلسه شعر، کلا دو ساعت بود.  چون مکان جلسه عوض شده و کمی پرت بود، همه مان برای پیدا  کردنِ اتاق ریاست که محل برگزاری اش بود،  گم شده بودیم. تا چند نفری جمع شویم، نیم ساعتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۴۸
آسیه سلطانی