نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

نوشته های آسیه سلطانی
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

بسم الله الهادی

هشت سال از تولد پسر می گذشت. و هرسال پدر و مادرش، فرسنگ ها از یکدیگر فاصله می گرفتند. از نوع برخورد آنها 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۴۵
آسیه سلطانی

اصلاحیه:  این داستان کوتاه را قبلا نوشته بودم، اما به دلم ننشسته بود. تا اینکه امروز، مسئله ای پیش آمد و تصمیم گرفتم از نو بنویسمش. اکنون دوب

بسم الله الذی هو مدبر الامور 

زیپ کوله را بست و اشک هایش را پاک کرد.
- برو محمدم!  هرجا که میری خدا نگهت داره، مادر! 
چشمان محمد از شادی و رضایت، برق می زد. برق نگاه پسر،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۳
آسیه سلطانی