آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم» ثبت شده است

بســــــمک یا جمیـــــــل

پاییز به تقویمِ طبیعت 
آن، فصل خزان است. 
لیکن به ثِجِلّ منِ بی تاب، 
پاییز، بهار است. 
چون مهر، هنگامِ جوانه زدنِ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۰:۴۰
آسیه سلطانی

بســــم ربــــــنا «الله» 

ترس را زیرخاکِ حاصلخیزِ امید، دفن کن. 

باآبِ جرأت، آبیاری اش کن. 

از نورِ بیانِ حقیقت،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۰۱:۴۱
آسیه سلطانی