آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

اشک است حاصل و خوشنودِ این حاصلم

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

داستان زندگی (شعر سپید آسیه سلطانی)

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ق.ظ

بســــم ربــــــنا «الله» 

ترس را زیرخاکِ حاصلخیزِ امید، دفن کن. 

باآبِ جرأت، آبیاری اش کن. 

از نورِ بیانِ حقیقت، بخورانش. 

حال، میوه ی شیرینِ وصال را خواهی چشید. 

نوش بادت تمام صبری که به پایش ریختی و بزرگ و بزرگ تر شدی... 

می دانی... 

این صبر، سنگین است. 

طاقت فرساست. 

جسم را می فرساید و نزدیک است که امید را ذبح کند. 

نترس...  این مرحله را که با چهارده شعاعِ آن نورِ یگانه طی کنی، 

خداوند قوچ را می فرستد تا عید قربان تو نیز، محقق شود... 

عیدت مبارک ای صبورِ مهربان... 

عیدت مبارک ای شجاعِ راستگو... 

عیدت مبارک شاعرِ تمام سروده های زندگی ام؛ ای معلم... 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی