آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

سرآغاز

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ

بســـــــــم الله الـنـــــــــــــور    

با نام مقدست آغاز میکنم که اگر هستم، فقط از قدرت و اراده ی ذات پاک توست.

سپاس می گویمت پروردگارا برای هرآنچه در وجودم نهاده ای و هرآنچه که در دیگر مخلوقاتت از انسان گرفته تا جمادات، قرار داده ای تا بواسطه آنها  من نیز رشد کنم و در راه این رشد، مرا یاری نموده و می نمایی. 

پروردگارا! برای تمامی آنچه که در غفلت از وجود نازنینت انجام داده ام، توبه میکنم؛ که اگر خود را، جدای از تو دیده باشم، نه حق خالق بودنت را به جای آورده ام و نه حق مخلوق بودن خود را. 

ای عزیز!  ای نامیرا! مرا باوجودِ نیستی ام، در دریای ژرفِ هستی بخشت غرق کن؛ چنانچه از، ابتدا نیز هیچ نبوده و نیستم؛ امید است که در وجودت، معنا پیدا کنم که شاعر فرموده است: 

قطره، دریاست اگر با دریاست 

ور نه آن قطره، دریا دریاست 

 

و الحمدلله رب العالمین 

               

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی