فقط خدا
بسم الله الرحمــــن الرحیـــم
زمانی که امام خمینی (ره)، رهبر ایران بودند را بخاطر نمی آورم؛ چون هنگام رحلت امام، من حتی هفت سال تمام هم نداشتم.
آن دوران، ما ایران نبودیم. و بخاطر شغل پدرم، در کشور دیگری زندگی می کردیم.
تنها خاطراتم، خلاصه می شود به چند صحنه ی دیداری و احساسی که از دورانِ رحلت شان، در ذهنم حک شده.
پای تلویزیون نشسته بودیم و کانال آن را روی شبکه یک ایران، تنظیم کرده بودیم. اشک از چشم های مادرم سرازیر بود. من و خواهر کوچکترم نیز شاهدِ صحنه ی غم انگیزِ گریه های مادر، بودیم.
پدرم منزل نبود. نمی دانم به سفارت رفته بود یا به رِزیدانس (منزل و محل استقرار سفیر ایران در کشور محل سکونت مان) .
آن زمان، در کشورهایی که سفارت یا کنسولگری داشتیم، نهاد فرهنگی بنام «رایزنی فرهنگی»، وجود نداشت. هرچند الآن هم که وجود دارد، کار خیلی مهمی در این نهاد انجام نمی شود. مگر در مواردی که مسئول (رایزن فرهنگی) یا کارمندان آن، دغدغه ایران و اسلام را داشته باشند. و البته چنین مسئله ای خیلی کم اتفاق می افتد.
بگذریم...
آن روز، پدرم، برای برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت حضرت امام (ره) نزد سفیر رفته بود تا برنامه ریزی ها و تدارکات لازم را ببینند.
و البته این حضور پدر، بدلیل ارادتی بود که به امام خمینی داشت؛ نه وظیفه ی شغلی اش.
چیز دیگری از این ایام، در خاطر ندارم؛ به جز تلاشی که با دختران و پسرانِ دبستانیِ همکارانِ پدرم، برای مراسم شام غریبان امام داشتیم. شمع هایی را در دست می گرفتیم و در جمعی از ایرانیان و مهمانان خارجیِ مراسم ارتحال، با نظمی که پدر، برای مان تعریف کرده بود، راه می رفتیم.
یادم است که صدای گریه ی آن جمع، زیاد بود و من فکر می کردم که ما با این شمع هایی که در دست داریم، لابد داریم چه کار بزرگی می کنیم که همه را به گریه واداشته ایم.
آری... کودکی است و این گونه تصورات...
این روزها که بیشتر می نویسم، پادکست یا تیزر یا کلیپ میسازم، گاهی که فکر میکنم عجب کار تأثیر گذاری انجام می دهم، همینکه به یاد روایت کودکی و شمع های شام غریبان امام می افتم، تلنگری می خورم که کار تو مؤثر نیست. آنچه تمایل دیگران را برای دیدن کار تو برمی انگیزاند، نیرو و جاذبه ی موضوع و صاحب اصلیِ کار توست؛ نه تو و نه کار تو ...
و اینگونه است که بادِ غبغبم خالی می شود و من می مانم و شرمساری از این تصورات کودکانه ام.
بزرگی روح خداییِ امام، چقدر قابل احترام و ستودنی است که هیچ چیز، خوشحال شان نمیکرد جز رضایت خدا.
آسیه سلطانی/ ۱۴ خرداد ۱۴٠۲