آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

دلشکسته (شعرنیمایی آسیه سلطانی)

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۱۹ ق.ظ

بســــــــم الله الذی هــــو علیــــــم بذات الصــــدور

باز کردم پیامت را... 
دل فروریخت
چشم جایی را  ندید 
ناگهان با سر زمین خوردم
کسی چشمانِ سرخ از گریه هایم را ندید
زخم شد پیشانی ام
قطره های خون به چشمانم چکید
چشم ها یکبار دیگر، هیچ جایی را ندید 
صورتم گلگون شد از خون چکیده روی آن
گرچه رنگ گل شدم
دستان گلچینت چرا من را نچید؟

✍🏻آسیه سلطانی

____________________________________________

پی نوشت: دقیقا یکسال پیش، روز شهادت امام رضا علیه السلام بود که این شعر را سرودم. ماجرایی دارد برای خودش. شیرین و مالامال از غم.  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی