دوباره تپش (شعر سپید آسیه سلطانی با موضوع طوفان الاقصی)
بــــــسم الله القاصــــم الجــــــبارین
آهسته؛ آرام!
کودکی روی دست های مادرش خفته است...
و پلک های نو گشوده اش را
تا همیشه بسته است.
آهسته؛ آرام!
اینجا مادری ترکشی خورده و
با کودکِ شیرخواره اش تا ابد خوابیده است.
آهسته؛ آرام!
اینجا یک پدر،
با دیدنِ کودک و همسرش در کفن،
از درد و غم
به خود پیچیده است...
آهسته؛ آرام؛ هیس!
و باز هم هیس و هیس و هیس!
گوش خود را تیز و تیزتر کنید
تیزِ تیزِ تیز!
که شاید بشنوید صدای شکستن فلسطین را
به زیر چکمه های سیاه صهیونیسم؛
صدای آرمیدنِ مادران به خاک؛
صدای کشتن کودکانِ خفته در رختخواب؛
صدای ضجه های خاموش مردانِ صبور؛
این صداها در طول زمان
به رگ های غیور فلسطینیان،
جمع شد؛
ورم نمود؛
به عصر جمعه ای رسید و
دیگرش، تابی نماند؛
خون تازه ای به آن رسید و
نوبتِ تپیدنش رسید...
آری... به صبح شنبه ای آتشین
این بغض های خوابیده در گلو
طوفان تازه ای بپانمود.
طوفان به پا نمود تا که بنیان ظلم را برکَنَد
هرچند برای این هدف
باید از جان گذشت
باید از جان فرزند و مادر و برادر و پدر گذشت
باید از جان گذشت
باید از سر، گذشت
باید از خونِ پیکر گذشت
باید از رود خون گذشت
و خون تازه ای به رگ های انتفاضه ریخت
باید از ترس ها گریخت...
چقدر سخته دیدنِ تصاویر بچه ها و مردان و زنان فلسطینی در این حالت. من که دارم می میرم از غصه 😢😭