بغض (غزل از آسیه سلطانی)
يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ق.ظ
بســـــــــم الله الکافـــــــی
چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها
هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را اندرونِ ضجه ها
وقت دلتنگی به جای یک نفس حرف و سخن
بغض کردم واژه ها را روزها و هفته ها
عصر جمعه واژه هایم چون کبوتر می پرند
سر دهند آواز خود را روی آن گلدسته ها
در سحرگه تا نشینم رو به روی ذات حق
واژه واژه خواهمت من لابه لای گریه ها
آرزوی کهنه دارم تا که روزی بینمت
قطره قطره واژه بارم روی کوه شانه ها
خواهم آن آغوش گرمت را که گیرم در بغل
از تپش هایم بخوانی تک تک ناگفته ها
______________________________________________
پی نوشت: آخرین مصرع الهام گرفته از شعر آقای «مرتضی شمس آبادی» است:
«خود، از تپش هایم بخوان صد گفته و ناگفته ام»
چه وصف زیبایی!
چقدر قلم سرایش تان پیشرفت کرده بانو. احسنتم