آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

واژه ها از نفس افتاده در این عصرِ جدید...

آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه ی گل، شبنمی حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای بامدادی شد.
و اینگونه بود که روز تازه ای آغاز شد.

طبقه بندی موضوعی

بغض (غزل از آسیه سلطانی)

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ق.ظ

بســـــــــم الله الکافـــــــی 

چشم من لبریز شد از ازدحام واژه ها
ازدحام واژه ها در قالب ناگفته ها

هرزمانی خواستم تا واژه ای را سر دهم
حبس کردم واژه ام را اندرونِ ضجه ها

وقت دلتنگی به جای یک نفس حرف و سخن
بغض کردم واژه ها را روزها و هفته ها

عصر جمعه واژه هایم چون کبوتر می پرند
سر دهند آواز  خود را روی آن گلدسته ها

در سحرگه تا نشینم رو به روی ذات حق 
واژه واژه خواهمت من لابه لای گریه ها

آرزوی کهنه دارم تا که روزی بینمت 
قطره قطره واژه بارم روی کوه شانه ها

خواهم آن آغوش گرمت را که گیرم در بغل 
از تپش هایم بخوانی تک تک ناگفته ها

______________________________________________

پی نوشت:  آخرین مصرع الهام گرفته از شعر آقای «مرتضی شمس آبادی» است:  

«خود، از تپش هایم بخوان صد گفته و ناگفته ام» 

نظرات  (۱)

چه وصف زیبایی!  

چقدر قلم سرایش تان پیشرفت کرده بانو. احسنتم 

پاسخ:
🙏🏻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی