اعتمادپذیری (یادداشت آسیه سلطانی)
بسم الله النور
نیم نگاهی به یک اثر هنری و انتخابات پیش رو
یادداشتی بر فیلم «پدر» به کارگردانیِ «فلوریان زلر»
دو هفته پیش، در کارگاه آموزشی زیبایی شناسی ادبیات کودک، صحبت بر سر «راوی اعتماد پذیر» و «راوی اعتمادناپذیر»، داغ شد.
استاد، برای درک بیشترِ مفهومِ این دو عبارت، فیلم «پدر» به کارگردانیِ «فلوریان زلر» را معرفی کردند.
فیلم را دیدم. درباره پدری بود که در کهن سالی، دچار اختلال حافظه شده بود. شاید هم بتوان گفت آنچه علائمش را تشدید می کرد، مرگ دختر جوانش در یک تصادف بود.
فیلم در ابتدا، پیرمرد را در منزل شخصی اش، نمایش می دهد. درحالیکه با دخترش، بر سر پرستار خانگیِ خود، صحبت و بحث می کنند. نویسنده آرام آرام، مخاطب را به عالم تصورات و اوهاماتِ او می برد و چنان همراه مان می کند که آنچه می بینیم را باور کنیم. اما با تکرار برخی صحنه ها و بازگشت به عقب و تکرار حوادث و دیالوگ ها در صحنه هایی متفاوت، ما را متوجهِ ساختگی بودنِ بسیاری از صحنه های فیلم می کند؛ به گونه ای که دچار تردید می شویم که آیا آنچه که درهرلحظه از فیلم می بینیم، واقعی است یا زاده اوهاماتِ پدری تنهاست که ساکنِ آسایشگاه است؟ پیرمردی که غالبا پرستاران و دکترها را در قالب بستگانش می بیند. بستگانی که به نوعی آنها را از دست داده. چه با مرگ طبیعی و چه بوسیله ی مهاجرت به کشوری دیگر.
هرچند انتهای داستان این حقیقت، به گونه ای روشن تر، بر ما آشکار می شود، اما تردیدهایی که در طول داستان، ذهن را درگیر می کند، آزاردهنده است.
اصولا تردید، آزاردهنده است. چراکه ذهن و قلب انسان، فطرتا گرایش به یقین دارد. لذا همین یقین است که آرام مان می کند. چیزی که گمشده جهان کنونی است. به بیان دیگر، تردیدها چنان ما را در خود، پیچیده اند که آرامش مان، ازبین رفته است. نتیجه اش هم همین عصبیت ها و خشونت هایی است که حاصل بی اعتمادی هستند. و این بی اعتمادی شاید حاصلِ دیدن و تجربه فریب هایی باشد که خورده ایم. فریب هایی که بدلیل اعتماد به راوی و گوینده، دچارش شده ایم؛ دقیقا همچون فیلم مذکور (پدر). لیکن آنچه مهم است این است که اگر بعد از سه یا چند بار تجربه کردنِ این فریب خوردگی، باز هم به راوی اعتماد کنیم، مشکل را باید در درون خود، جستجو کنیم. چراکه او فریبکاری اش را نشان داده و ما هنوز، به او اعتماد داریم و روایتش را باور می کنیم.
نهایتا اینکه:
آیا در زندگی روزمره و در تاریخ هم، حواس مان به راویانِ مختلف هست؟
آیا عاقلانه است که به هر کسی با هر سابقه ای از ادعا و عملکرد، اعتماد کنیم؟
اصلا چه معیار یا معیارهایی برای اعتماد کردن به دیگران وجود دارد؟
و البته حواس مان باشد که گاه، افرادی در قالبِ دلسوزی، فرو می روند تا اعتماد ما را جلب کنند، اما در عالمِ واقع، هیچ نسبتی با ما ندارند. مثل پرستارانی که پیرمردِ داستانِ «پدر» آنها را هم خون و فررند خود، تصور می کرد، درصورتی که آنها هیچ نسبتی با او نداشته و فقط بدلیل شغل شان که پرستاری بوده، با او ارتباط داشتند.
و باز هم حواس مان باشد به آنان که برای آرامش مان از جان شان گذشتند. به نظر می رسد این افراد، قابل اعتمادتر از آنهایی باشند که برای این آرامش، فقط شعارِ «اصلاح کردن» می دهند، اما درعمل، حتی حاضر نمی شوند اشتباهات شان را قبول کنند، چه رسد به اصلاح.